پدر


حرفهایی برای نگفتن

هر کس توتمی دارد توتم من قلم من است

خانـ ه لینـ ک ایمیـ لـ پروفایـ لـ طـراح

  • گفت : اون تو رو تنها ميزاره گفتم : نه اون منو دوس داره تنهام نميزاره گفت : تنهات ميزاره منم دوباره گريه کردم ديدم يکی اومد دست رو سرم کشيد اون گفت : اين رو ميشناسی؟ گفتم : نه گفت : اين پدرته گفتم : پدر

  • گفت : آره گفتم : اين کيه ؟ گفت : اين مهربان ترين فرد دنياست خيلی هم دوستت داره گفتم : باهام بازی ميکنه؟ گفت : اره ولی آخر تنهات ميزاره گفتم : تو دروغ ميگی اون منو دوست داره ديدم يکی اومد بالای سرم دستامو گرفت و يه بوس به دستام داد و بغلم کرد و باهام


  • ولی اون همش می گفت اونها تو رو تنها ميزارن تا روزی که.... داشتم قدم ميزدم ديدم يکی داره نگام ميکنه اول بهش توجه نکردم و رفتم روز بعد وقتی از اونجا گذشتم ديدم دوباره اونجا ايستاده و به من خيره شده من هم اهميتی بهش ندادم و سريع از اونجا گذشتم روزها گذشت و اون همين جور به من خيره ميشد وقتی اون رو ميديدم داشت بهم لبخند ميزد هميشه يک شاخه گل سرخ توی دستاش بود يک روز که داشتم از اونجا گذر ميکردم ديدم يکی اومد جلوم ايستاد و

  • کم کم معنی عشق رو فهميدم آره اون عاشق من شده بود اما من از جدايی ميترسيدم خيلی.... روزی رسيد که ديدم کنار درخت کسی نيست .... ديدم يک نامه با يک گل سرخ کنار درخت بود وقتی نامه را باز کردم نوشته بود تو تنهاترينی به خيابون نگاهی کردم ديدم خودش بود اما دستاش توی دستای يکی ديگه.... توی همون لحظه ديدم يک دست روی شونه هام گذاشت گفت : ديدی گفتم با تو نميمونه



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





♥ جمعه 30 فروردين 1392 11:3 بـ ه دستانــ توتم ♥


طراح : صـ♥ـدفــ